تا خدا راه درازي دارم. جادهاي ميخواهم قدمهاي گريزانم را
به در خانة آن «دوست» برد؛ يك «ميانبُر» به حريم بالا؛
نكند مرگ مجالم ندهد.
نكند زنده نباشم، نرسم! نكند عمر كفافم ندهد!
شانهام خرد شده از بار گناه.
فرصتي ميخواهم، تا زمين بگذارم.
همه پلهاي پشت سر من ويران است.
راه برگشتي نيست. من ماندم و يك سال غم در به دري؛ غم خانه به دوشي، شانهاي ميخواهم تا يك دل سير بگريم از درد. من شنيدم كه خدا
نردباني دارد.
به بلنداي سعادت، شبي از اين شبها، يك شب مينهد روي زمين.
من شنيدم كه شبي از شبها
ميشود يك شبه پيمود ره صد ساله. من پي روزي خود آمدهام.
من شنيدم كه ملائك تا صبح
ميبرند آن بالا
عطر اندوه بنيآدم را
من به دنبال خودم ميگردم.
شب قدر است آيا؟
:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4